مايسامايسا، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه سن داره

برای دختر نازم مایسا, همه زندگی مامان وبابا

شیطونیهای مایسا

سلام عشق مامان میدونم که حالت خوبه خوبه چون خیلی شیطونی میکنی خیلی ووروجک شدی . منتظرم بیای که یه گاز گنده ازت بگیرم. دخمل گلم ولی نمیدونی چه احساس خوبی به مامان دست میده وقتی تکون میخوری این یه حس خیلی شیرینه که من دارم تجربه میکنم عشق مامان نمیدونی که چقدر من و بابایی عاشقتیم صبح که میشه شروع میکنی انقدر لگد میزنی که نمیذاری مامانی بخوابه اخه چرا مامانو اذیت میکنی نمیدونو شایدم گشنت میشه میخوای مامان زودی بهت صبحانه بده ای شکمووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو دخمل ناز خوشگلم مامانی هر روز برات کلی شعر میخونه باهات حرف میزنه عزیزممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم...
2 اسفند 1391

درد و دل مامي با مايسا كوچولو

سلام دخملي عروسك ناز مامان خيلي شيطون شديها ماماني خيلي كمرش درد ميكنه ديگه خيلي وقته نميتونم تنهايي بيرون برم يه كم كه راه ميرم خسته ميشم شبها خيلي بد ميخوابم كارهاي خونه رو به سختي انجام ميدم و بابايي هم كه بيچاره همش سر كاره ديگه وقتي مياد خونه خسته است منم دلم نمياد بهش بگم اين كارو بكن اون كارو بكن اخه بابايي خيلي زحمت ميكشه از خدا ميخوام كه بهش سلامتي و بركت و طول عمر بده همش ميگه بايد براي بچم همه چي فراهم باشه . عزيز مامان اميدوارم وقتي بزرگ شدي قدر زحمات پدر و مادرت و بدوني تو عشق مامان و بابايي دوست دارم ماماني و براي ديدنت لحظ ه شماري ميكنيم ...
2 اسفند 1391

26 هفتگی-صدای قلب دخملم

سلام عروسک مامان امروز هم یکی از قشنگترین روزهای زندگیم بود میدونی چرا ؟ هه هه نمیدونی که ولی الان مامانی بهت میگه   ا اخه امروز من وقت دکتر داشتم با دکتر شمیم طاهرزاده خیلی دکتر خوب و مهربونی هست و از همه مهمتر اینه که ایرانیه و من میتونم راحت باهاش حرف بزنم خلاصه که من و بابایی صبح رفتیم کلینیک و دکتر همه چی و بررسی کردو گفت همه چی عالیه. خداروشکرو بعدش گفت حالا میریم تا صدای قلبش و بشنویم وااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای که چه لحظه شیزینی برای اولین بار میخواستیم صدای قلبت و بشنویم مامانی قلبت خیلی تند تند میزد عزیزممممممممممممممممممممممم   ...
2 اسفند 1391

28 هفتگی

سلام عروسک مامان ای دخملی شیطون دردونه من خیلی شیطون شدیها هی به دل مامانی لگد میزنی اما برای مامان این بهترین لذت دنیاس امروز ازمایش قند ٢٨ هفتگی داشتم واااااااااااااااااااااااااای که چقدر بد بود اخهب از شب قبل که نباید هیچی میخوردم صبحم باید شربت گلوکز میخوردم وااااااااااااای فکر کن بعد از ١٠ ساعت با شکم خالی شربت گاز دار شیرین بخوری ااااااااااااااااااااااااااهههههههههههههههههههههه خلاصه که رفتیم با بابایی ازمایش و دادیم ولی از ظهر حالم خیلی بده همش مم میسوزه واااااای مامانی خیلی گناه داه این روزها هم برام خیلی سخته هم خیلی شیرین وقتی به این فکر میکنم که تا چند وقت دیگه میای بغلم همه جیز برام لت بخش میشه هه ه...
2 اسفند 1391

22 هفتگی

همه زندگی مامان الهی مامان فدات بشه مامانی و بابایی واسه اومدنت لحظه         شماری میکنیما دخمل خوشکلم شروع کرده به لگد زدن من خیلی خوشحالم و خیلی حس خوب و شیرینی دارم مامان قربون اون باهای کوچولوت برم که مامانیو لگد میزنی  عشق کوچولوی مامان خیلی دوست دارم لباسای خوشکلت و نشون مامانم و باباو دایی علی و خاله مهسا دادم دلشون زف رفت مامانی تو نوه اولی هم تو خانواده مامان هم تو خانواده بابایی بابایی همش میگه تو خیلی لوس میشی هه هه تو لوس مامان و بابایی بابایی خیلی عاشقته میخواد بخورتت خلاصه که مایسا خانم من و باباتو دیونه کرد...
10 بهمن 1391

بدون عنوان

سلام دختر گلم عشق کوچولوی مامان همه زندگی مامان مامانی تند تند میره برات لباسهای خوشکل میخره وای که با این لباسها شبیه رنسسها میشی میخام عکس لباساتم برات بذارم ببینی   ...
18 دی 1391

20 هفتگی- روز تعیین جنسیت

سلام عزیز مامان خوشگلم قشنگم عزیزم عروسکم دخمل خوشگلم بالاخره امروز اومد و من و بابایی صبح بیدار شدیم و رفتیم بیمارستان ساعت ٩.٣٠ وقت داشتیم دکتر اسکن و شروع کرد گفت اول چک میکنیم ببینیم همه چی نرمال باشه مامانی خیلی شیطوننی کردیا وای که هر قسمتی و که میخواست چک کنه قلبم میومد تو دهنم خیلی لحظات سختی بود خلاصه که گفت همه چیز عالیه خیالم راحت شد خداروشکر خدا جونم مرسییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی دوست دارم در اخر هم گفت که این کوچولوی شما یه دخمل خوشگل ناناز مامانیه اینقدر خوشحال شدم که خدا میدونه اصلا باورم نمیشد دخمل نازم عروسک مامان خیلی دوست دارم از بیمارستان که اومدیم بابایی خیلی...
18 دی 1391

شب قبل از سونو 20 هفتگی

جینگیلم عمر مامان نمیدونی که الان چه حال بدی دارم واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای که چقدر استرس فردارو دارم از خدا میخوام که همه چیز عالی باشه مامانی خیلی خوشحالم که فردا میبینمت یعنی چقدری شدی؟ چه شکلی؟ دخملکی؟یا سلکی؟ واااااااااای اصلا خوابم نمیبره نصفه شب شد من هنوز نخوابیدم صبحم که باید زود اونجا باشیم خدایا خودت کمکم کن مامانی فردا میبینمت خودتو خوشگل کن که مامان و بابا فردا میان ببیننت شب بخیر بوووووووووووووووووووووس ...
3 دی 1391