مايسامايسا، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه سن داره

برای دختر نازم مایسا, همه زندگی مامان وبابا

19 هفتگی

جینگیل شیطون من قربونت برم کوچولوی من مامانی روز به روز بیشتر عاشقت میشم اصلا باورم نمیشه که دارم مامان میشم خیلی حس خوب و شیرینیه میدونی مامانی تو ثمره ١٦ سال عشق من و بابایی هستی واقعا چه قدر زود گذشت حالا وقتی به دنیا اومدی و بزرگ شدی مامانی باید قصه زندگیش و برات تعریف کنه واقعا که مثل یه رمان عاشقانه میمونه همیشه فکر میکردم اگه یکی داستان  زندگی ما رو مینوشت کتابش بیشترین فروش و میکرد به هر حال که ما الان خیلی خوشحالیم به خاطر وجود تو عزیز مامان تازه الان خیلی هم هیجانم بیشتر شده چون هقته دیگه یعنی چهارشنبه ١٢ دسامبر میزیم برای سونو هم سلامت هم تعیین جنسیت اونوقت دیگه میتونیم برات لباس منا...
3 دی 1391

17 هفتگی و لباس جدید

جینگیل مامان امروز دیگه رفتیم تو ١٧ هفته و٢ روز قربونت برم که داری بزرگ میشی جدیدا خیلی شیطون شدی هی تو دل مامانی وول میخوری قربون وول خوردنت برم من دیگه صبحها که از خواب بلند میشم منتظر تکون خوردنت میشم بعدش خیالم راحت میشه هه هه یه وول بزن واسه مامان دیشب با بابایی رفتیم برات لباس خریدیم البته به انتخاب باباجون من یه چیز دیگه انتخاب کرده بودم ولی بابایی گفت خوب نیست بالاخره گفتم باشه و همونی که ددی گفت خریدیم البته بازم یه رنگی که هم به دخمل نانازی بخوره هم به قند عسلی. شیطون من مراقب خودت باش دوست دارم   ...
3 دی 1391

خبر دادن به بابایی

نی نی کوچو لوی من بعد از اینکه فهمیدم تو تو دل مامانی اومدم که به بابایی بگم هه هه بابایی هم خواب بود رفتم تو بغلش و بهش گفتم من حاملم هووووووووووووووورا بابایی هی میگفت جون من راست میگی؟ مرگ من راست میگی؟ هه هه خیلی خوشحال شد من و بغل کردو بوسم کرد ...
2 دی 1391

12 هفتگی

سلام گوگولی مامان هه هه من و بابایی اسمت و گذاشتیم جینگیل . قربونت برم من عشق مامان امروز رفتیم سونوی ١٢ هفتگی وااااای وقتی دیدمت بیشتر عاشقت شدم باب ایی هم همینطور خدار و شکر همه چی خووووووووووب بود چند تا ازمایش ازم گرفتن اونا هم خووووووب بود .خدا جوووووووووووونم ممنونم ازت که همه چی داره عالی جلو میره. اگه این حالت تهومم خوب بشه با بقیش میشه کنار اومد جینگیل مامان مواظب خودت باش.دوووووووووووست دارمم.منو بابایی عاشقتیم ...
2 دی 1391

١٦ هفتگي

جينگيل مامان دوردونه من الان ديگه رفتيم تو هفته ١٦   ماماني زودي بزرگ شو نمي دوني ماماني چه روزهاي سختي و تنهايي تحمل ميكنه خوبه كه بابايي هست هم كمكم ميكنه هم غر غرام و ميشنوه هه هه منم هي ناز ميكنم   خوب چي كار كنم تنهام ديگه اونم بايد جاي همه رو واسم پر كنه .منم هي غر ميزنم ميگم كه من و برداشتي اوردي اينجا من تنهام كسي و ندارم ............................. الان از كلاس امدم كمرم خيلي درد ميكنه   اصلا حصوله ندارم وااااااااااااااي   خونه هم خيلي به هم ريختس منم كه نميتونم پاشم تمييز كنم امااااااااااااااااااااااااا بابا جون قول داد اومد خونه تمييز كنه هورررررررراااااااااااااااااااا...
2 دی 1391

١٥ هفتگي

سلام همه عمر مامان يكي يه دونه من ، عشق مامان خداروشكر كه همه چيز داره عالي پيش ميره،خدا   جونم مرسي كه خودت مراقب ني ني من هستي خداروشكر حالم خيلي بهتر شده البته ماماني به كم سرما خورده دارو هم كه نمي تونم بخورم هر روز كلاس ميرم كمرم خيلي درد ميگيره زودي خسته ميشم . امروز ١٠ نوامبر هستش بابايي هم كه همش سر كاره جينگيل مامان ، بابايي خيلي زحمت ميكشه همش ميگه بايد بهترين چيزها رو براي تو فرآهم كنه بابايي خيلي مهربونه خيلي هم تورو دوست داره هر بار كه زنگ ميزنه ميگه جينگيل من چطوره من كه عاشقشم ميميرم براش هر كاري از دست ش بر بياد واسم انجام ميده تو هم كه بياي عاشقش ميشي ماماني هنوز چيز ديگه اي برات نخريديم اخه ٥ هفته ديگه...
2 دی 1391