خبر دادن به بابایی
نی نی کوچو لوی من بعد از اینکه فهمیدم تو تو دل مامانی اومدم که به بابایی بگم هه هه بابایی هم خواب بود رفتم تو بغلش و بهش گفتم من حاملم هووووووووووووووورا بابایی هی میگفت جون من راست میگی؟ مرگ من راست میگی؟ هه هه خیلی خوشحال شد من و بغل کردو بوسم کرد ...
نویسنده :
مامی مایسا
19:56
12 هفتگی
سلام گوگولی مامان هه هه من و بابایی اسمت و گذاشتیم جینگیل . قربونت برم من عشق مامان امروز رفتیم سونوی ١٢ هفتگی وااااای وقتی دیدمت بیشتر عاشقت شدم باب ایی هم همینطور خدار و شکر همه چی خووووووووووب بود چند تا ازمایش ازم گرفتن اونا هم خووووووب بود .خدا جوووووووووووونم ممنونم ازت که همه چی داره عالی جلو میره. اگه این حالت تهومم خوب بشه با بقیش میشه کنار اومد جینگیل مامان مواظب خودت باش.دوووووووووووست دارمم.منو بابایی عاشقتیم ...
نویسنده :
مامی مایسا
19:52
میخوام برات عشقولانه بذارم
١٦ هفتگي
جينگيل مامان دوردونه من الان ديگه رفتيم تو هفته ١٦ ماماني زودي بزرگ شو نمي دوني ماماني چه روزهاي سختي و تنهايي تحمل ميكنه خوبه كه بابايي هست هم كمكم ميكنه هم غر غرام و ميشنوه هه هه منم هي ناز ميكنم خوب چي كار كنم تنهام ديگه اونم بايد جاي همه رو واسم پر كنه .منم هي غر ميزنم ميگم كه من و برداشتي اوردي اينجا من تنهام كسي و ندارم ............................. الان از كلاس امدم كمرم خيلي درد ميكنه اصلا حصوله ندارم وااااااااااااااي خونه هم خيلي به هم ريختس منم كه نميتونم پاشم تمييز كنم امااااااااااااااااااااااااا بابا جون قول داد اومد خونه تمييز كنه هورررررررراااااااااااااااااااا...
نویسنده :
مامی مایسا
19:11
١٥ هفتگي
سلام همه عمر مامان يكي يه دونه من ، عشق مامان خداروشكر كه همه چيز داره عالي پيش ميره،خدا جونم مرسي كه خودت مراقب ني ني من هستي خداروشكر حالم خيلي بهتر شده البته ماماني به كم سرما خورده دارو هم كه نمي تونم بخورم هر روز كلاس ميرم كمرم خيلي درد ميگيره زودي خسته ميشم . امروز ١٠ نوامبر هستش بابايي هم كه همش سر كاره جينگيل مامان ، بابايي خيلي زحمت ميكشه همش ميگه بايد بهترين چيزها رو براي تو فرآهم كنه بابايي خيلي مهربونه خيلي هم تورو دوست داره هر بار كه زنگ ميزنه ميگه جينگيل من چطوره من كه عاشقشم ميميرم براش هر كاري از دست ش بر بياد واسم انجام ميده تو هم كه بياي عاشقش ميشي ماماني هنوز چيز ديگه اي برات نخريديم اخه ٥ هفته ديگه...
نویسنده :
مامی مایسا
16:06
روزهای سخت
نی نی کوجولوی من مامانی خوشحالم که تو حالت خوبه اخه دوباره رفتم سونو دکتر گفت که همه چی خوبه ولی از حال و روز مامانی نگو که خیلی حالم بده همش همه جام درد میکنه حالت تهوع شدید دارم چیزی که نمیتونم بخورم ولی هر جی هم که می خورم بالا میارم .همش زود خسته میشم هیچ کار نمیتونم بکنم همش بی حالم بیچاره بابایی هم غذا نداره بخوره کسی هم که نیست کمکمون کنه مجبوریم همش از بیرون غذا بگیریم الان ١٠ روز هم هست که نتونستم کلاس برم فقط با بابایی با ماشین میریم بیرون اونم که بابایی مجبور میشه هی وسط خیابون وایسه که من بالا بیارم .به مامان بزرگ و بابا بزرگت و خاله و داییت هم چیزی نگفتم اخه اون بیچارهها هم که کاری نمیتونن بکنن چون خیلی ...
نویسنده :
مامی مایسا
17:24
بووووووووووووس
اولین استرسی که به مامان و بابا دادی
جوجو مامان امروز مردم از استرس مامانی با دوستش سارا رفته بودم بیرون وقتی برگشتم دیدم به خونریزی افتادم یعنی اینقدر ناراحت شدم که خدا میدونه سریع بابایی اومد دنبالم و رفتیم بیمارستان خیلی گریه کردم گفتم حتما نینیم و از دست میدم وای که هر چی بگم از حالم کم گفتم بابایی هم خیلی ناراحت بود ولی میخواست که به من روحیه بده خیلی خودش و کنترل میکرد ولی من حال اونم درک می کردم خلاصه که تا نوبتمون شد و رفتیم اتاق دکتر اونم گفت که سریع برو سونو گرافی تا رفتیم طبقه ١١ برای سونو وااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای خدارو شکر که دکتر گفت همه چیز خوبه وقلبش هم میزنه مامان قر...
نویسنده :
مامی مایسا
0:35
واااااااااااای حالم بده
وروجک مامان خیلی داری مامانی و اذیت می کنیا عشق مامان مامانی حالش خیلی بده نه میتونم غذا درست کنم نه میتونم غذا بخورم خیلی روز های سختیه مخصوصا که مامانی اینجا تنهاست و کسی نیست که کمکش کنه بابایی هم که همش سر کاره البته که وقتی میاد هر کاری از دستش بر بیاد انجام میده جو جه مامان من به خاطر داشتن تو همه اینها رو تحمل میکنم بووووووووووووووووووووووووووووووووووس ...
نویسنده :
مامی مایسا
0:17