روزهای سخت
نی نی کوجولوی من
مامانی خوشحالم که تو حالت خوبه اخه دوباره رفتم سونو دکتر گفت که همه چی خوبه
ولی از حال و روز مامانی نگو که خیلی حالم بده همش همه جام درد میکنه حالت تهوع شدید دارم چیزی که نمیتونم بخورم ولی هر جی هم که می خورم بالا میارم.همش زود خسته میشم
هیچ کار نمیتونم بکنم همش بی حالم بیچاره بابایی هم غذا نداره بخوره کسی هم که نیست کمکمون کنه مجبوریم همش از بیرون غذا بگیریم
الان ١٠ روز هم هست که نتونستم کلاس برم فقط با بابایی با ماشین میریم بیرون اونم که بابایی مجبور میشه هی وسط خیابون وایسه که من بالا بیارم.به مامان بزرگ و بابا بزرگت و خاله و داییت هم چیزی نگفتم اخه اون بیچارهها هم که کاری نمیتونن بکنن چون خیلی از ما دورن اگه بهشون بگم فقط باعث ناراحتی اونا میشم .خلاصه که تو به فکر مامانی باش و اینقدر ماما نی و اذیت نکن شیطون بلا. ولی مامان همه اینارو تحمل میکنه به خاطر تو عزیزم .من عاشقتم دوست دارم زودی بیای بغل مامانی
با هم بریم بیرون گردش.
واااااااااااای خوسگل مامان یکی یه دونه چراغ خونه عاشقتم