30 هفتگی
عسلکم عروسکم
دیگه خیلی بزرگ شدی هه هه الان ٣٠ هفتس که تو دل مامانی .به قول بابایی که میگه دخملم دیگه .خانم شده وقت دانشگاه رفتنشه.عزیزممممممممممممممممممممممممممممممممممممم
دیگه خیلی برام سخت شده همش کمرم درد میکنه شبا ١٠ دفعه از خواب بلند میشم. مامانی خیلی دوست دارم زودتر بیای بغل مامان .همش فکر میکنم چه شکلی هستی ؟ دوست دارم زودتر ببینمت هه هه اینقدر عجله دارم که وسایل بیمارستان و لباسات و اماده کردم.من و با بایی هر وقت از جلو بیمارستان رد میشیم بابایی میگه مایسا خانم حاضری بیای ؟؟؟؟؟ منم دعواش میکنم میگم باید سر موقع خودش بیاد. دوباره کلاسامم شروع شده هر روز با هم میریم کلاس ولی این ترم برام سخت شده واقعا نمیتونم چند ساعت بی حرکت روی صندلی بشینم ولی امیدوارم بتونم این ترم و تموم کنم .دخملم تو هم برای مامانی دعا کن و کمتر مامانتو اذیت کن عروسکم. هوار تااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا دوست دارم عشق من